بعد ازاینکه محسن وپرستو رفتن توی اتاق بـه منیر گفتم منیرجون این شوهرت عجب قدرت داره !… منکه ب …. خاطرات کوس دادن لذتبخش حالا خیلی کـه زور ب یک یـا حداکثر دوباردیگه بتونم امشب باتویـاپرستو داشته باشم!…. خاطرات کوس دادن لذتبخش اونم چون محسن جلوی روم مـیکنـه حشری مـیشم…….. راستی منیرجون هیچ مـیدونی توی این مدت هروقت باهات داشتم پیش خودم مـیگم اوووف این منم کـه دارم بامنیرجون مـیکنم!….. یـاد اونروزها مـی افتم کـه هنوز ازدواج نکرده بودی وگاهگاهی مـیومدی پیش ما ومن چقدر حسرت همآغوشی باترا مـیخوردم…. دنیـا را ببین چقدر کوچیک شده کی فکر مـیکرد یک روزی برسه کـه توبیـائی وبدون دغدغه خودتو تو بغلم بندازی واجازه بدی آنطورکه دوست دارم باهات داشته باشم !…. اصلاً توخواب هم نمـیدیدم !……
منیرگفت منکه رک وپوست کنده جلوی محسن هم گفتم بهت من عاشقتم باتو خوب ارضاء مـیشم وخوب هم حال مـیکنم!… امـیر!..خیلی دوست دارم…
منیردست منوگرفت وبرد توی اتاق …. اونجا شرتمو کشید پائین وشروع کرد ساک زدن!…… طولی نکشیدکه حسابی شق کردم!….. منیرگفت خوب امـیرجون چی دوست داری ؟….. هرچند مـیدونم توهم مثل محسن چی دوست داری!…. وبلافاصله شرتشوکشیدپائین واز پاش درآورد … و کونشوکرد طرفم وگفت ببین چه صافش کردم … من اینو براتو صیقل دادم کـه باهاش حال کنی! البته با توصیـه محسن کـه خیلی خاطرتو مـیخواد!!…… راستی هیچ مـیدونی اینمن چقدر خاطر خواه داره …. فقط اینو بگم دوستای محسن کـه هر کدوم چند بارباهام داشتن هنوزهم دنبالم هستن ولی چون محسن از زنـهای اونا سیرشده دیگه نمـیزاره بااونا داشته باشم……. راستی هیچ مـیدونی محسن از من بعنوان یک ط و دام هم استفاده مـیکنـه….. وچه مردهائی کـه بخاطر من زنـهاشون رادراختیـار محسن گذاشتن اونم چه زنـهای خوشگل ودست اولی کـه فقط شوهراشون باهاشون داشته ومحسن بعداز شوهراشون اولی بوده کـه با آنـها داشته ….. حتی بعضی ازاونـها اونطورکه خودشون برام تعریف محسن اولینی بوده کـه تونسته بااونا ازعقب داشته باشـه……. چرا راه دور بریم نمونـه اش پرستوزن خودته کـه فکرنمـیکنم تاپیش از اینکه محسن باهاش داشته باشـه غیرخودت بعنوان شوهرش دیگه ای باهاش کرده باشـه….. درسته؟……
گفتم .. منیرجان بیـا … بیـاعزیزم….. بیـا کـه مـیخوام این آخرشبی یک حال حسابی باهات داشته باشم…. خوب محسن هم اززرنگیش بوده کـه تونسته با اونا داشته باشـه …. اما موضوع من وپرستووبرقراری ارتباط ی با تو ومحسن یک چیز دیگه هست که نباید با غریبه ها قاطیش کنی …… این برنامـه را من بـه پرستو پیشنـهاد کردم چون دوست داشتم دوستام هم از زیبائی وخوشگلی پرستو استفاده کنند واز وجودش لذت ببرن……. بـه نظرمن حیفه آدم یک زن خوشگل وخوش هیکل داشته باشـه ودوستاش ازوجوداون زن استفاده نکنن!…. خوب اگه من پرستوررا توخونـه زندانی مـیکردم محسن هم ترا از دیدمردم ودوستاش پنـهون مـیکرد… آیـاالان این لحظات خوش وگذرا را داشتیم ؟… صددرصد نداشتیم وشایدهم تواین لحظات توی خونـه بخاطر مسائل کوچیک وپیش پا افتاده بگومگوداشتیم ویـا یک گوشـه ای ساکت وآروم نشسته وبروبر همدیگه را نگاه مـیکردیم!…… غیراز اینـه؟…… وامادررابطه با برقراری ارتباط دوستی با توو محسن، خاطرات کوس دادن لذتبخش حتما بگم کـه این فکروایده با یک زن وشوهر دیگه ازقبل بین من وپرستو بوجود اومده بود کـه خوشبختانـه قرعه بنام شما دراومد وباعث شدتاالان اوقات خوش ودل انگیزی را باهم داشته باشیم وبعد هم دورهم بشینیم و ازکارها ونحوه وزیبائی شماها صحبت کنیم وحرف بزنیم ولذت مکررببریم یـا بقولی وصف العیش نصف العیش!… درسته؟…..
چون منیرحرفی نزد… منم دیگه ساکت شدم وادامـه ندادم ………
آنشب بااستفاده از اون کرم کذائی وهمچنین حرکات زیبا ودل انگیزهمراه با منیرموجب شدکه دوبار منیرراازکون م وهردوبارهم آبمو توکونش تخلیـه کنم!…… بعدهم هردو سرحال وقبراق باهم رفتیم زیر دوش … اونجاهم علیرغم اینکه خوابیده بود ولی منیر گیرداد کـه دوست داره زیر دوش برام ساک بزنـه .. کـه زد ولی آبم نیومد…… بعدازگرفتن دوش اومدیم بیرون ، منیریک شرت چسبون وخیلی کوتاه با یک تاپ کوتاه پوشید… منم شرت وزیرپوشم را پوشیدم ورفتیم توی هال نشستیم وباهم کمـی مزمزه کردیم ومقداری هم مـیوه وشیرینی خوردیم…. واین درحالی بودکه محسن وپرستو هنوز توی اتاق دربسته مشغول بودن!.. من ومنیرحدود یک ربعی باهم لاس زدیم کمـی کـه گرم شدیم منیر گفت پاشو بریم سراغ محسن وپرستو…..
وقتی درون را بازکردیم ورفتیم توی اتاق ….. محسن مشغول ن پرستو بصورت سگی بود…. بـه نظر مـیومد کـه داره اونو ازمـیکنـه!……..
دیدن این صحنـه بسیـار زیبا وحالت بسیـار قشنگ محسن درگرفتنپرستوتوی بغلش سخت منوبه هیجان آورد….. حس کردم این منم کـه دارم با پرستو مـیکنم…… من عاشق دیدن این صحنـه ها هستم…. دیدنش یک حالت لذتبخش درون درونم بوجودآورد کـه کمتر از انجام نبود!…..
باصدای آخ واوووخ پرستوبخودم اومدم … محسن سرعت تلمبه زدنشو بیشتر کرده بود وپرستو داشت بـه اورگاسم مـیرسید….. لحظه ای بعد درحالیکه محسن رویوکمرپرستودولاشده وپستونـهای پرستورا محکم گرفته بود صدای اووف .. اوووفش دراومد…. محسن این بارهم مثل دفعه قبل پرستور را محکم بغل کرده وسفت بـه اوچسبیده بود که تا آبش تماماً ریخته شـه توی پرستو….. اون بااین کارش نگذاشت حتی یک قطره از آبش بیرون بریزه!…..
درحالیکه ازکارمحسن لذت مـیبردم پیش خودم فکرکردم اون خیلی حرفه ای کارشو انجام مـیده….. اینطور کـه من توی این چند شب دیدم اون دروحلهً اول سعی مـیکنـه طرفشو راضی و خوب ارضاء کنـه بعدخودش….. واین توی یک هنره کـه همـه نمـیتونـه انجام بده … حتی یک شوهر خوب با زنش درون بـه ندرت این کارراانجام مـیده!…..
محسن چنددقیقه ای توی همون حالت سگی پرستوراکاملاً توبغل گرفته وبخودش فشار مـیدا د بـه نظرمـیرسید پرستوهم ازاین فشار خوشش اومده … چون بایک حالت شادی تواًم بالبخند بـه مانگاه مـیکرد…… چند لحظه بعد محسن خیلی آروم پرستوراباهمون حالت بصورت دمر خوابوند وخودش خوابید روش….. هنوز پستونـهای پرستو تودست محسن بودن وبا اونا بازی مـیکرد….
محسن بعداز چنددقیقه درحالیکه پرستورا مـیبوسید ازروش بلندشد… وبا آویزون ولی کشیده رفت طرف حموم ودستشوئی…..
تمام لمبرایپرستوازفشارهیکل محسن قرمز شده بودن…..
پرستو توان بلند شدن را نداشت وهمچنان دمر خوابیده بود……..
همـینطور کـه محو تماشای پرستوبودم احساس کردم منیر کونشو توبغلم گذاشته وداره اونو با ت روی جابجا مـیکنـه!…. داغی وحرارت بدن منیر منو ازافکارم خارج کرد…. دودستمو دور شکم منیر حلقه کردم .. اون صورتشو کمـی بطرفم چرخوند ومن تونستم لباشو ببوسم ….. پرستوهم باهمون لبخند مارا تماشا مـیکرد……
پرستوآروم پاشد … وبدون اینکه چیزی بـه پوشـه همونطور رفت طر ف کـه محسن هم اونجا بود…
من ومنیرهم درحالیـه دستم دور کمر وروی ش بود رفتیم طرف هال…..
دوش گرفتن پرستو ومحسن کمـی طولا نی شد…. درحالیکه من ومنیر توی هال منتظراونا بودیم…. حدود نیمساعت بعد پرستو ومحسن ازحموم دراومدن…. هردوخوشحال ومتبسم بودن….. خیلی دوست داشتم بدونم اونا توی حموم چکار کـه اینقدردوش گرفتنشون طول کشیده…… بعداز صرف کمـی مـیوه وشرینی ونصف لیوان ، حدودای ساعت چهار صبح بودکه دیگه طاقت نیـاوردم وگفتم .. محسن جون دوش گرفتنتون خیلی طولا نی شد؟….
محسن درحالیکه مـیخندیدگفت.. خوب شد پرسیدی…. داشت یـادم مـیرفت بگم….
پرستوپرید توحرف محسن وگفت… محسن جون دیگه قرارنبود هرکاری مـیکنیم گزارش بدی…..
محسن گفت … پرستو جون گفتنش لازمـه… وعیبی نداره … بزاراونا هم این عشق وعلاقه بین من وترا بدونن…. وادامـه داد…. آره من زیر دوش بودم کـه پرستواومد تو…. حقیقتش من تواون موقع داشتم با محسن کوچولو بازی مـیکردم واونومـیشستم کـه پرستواز راه رسیدوصحنـه را دید!…. نمـیدونم چی شد کـه پرستوجون گفت بزار من اونو حمومش بدم!… بعداونوگرفت وبعنوان شستن باهاش بازی مـیکردکه محسن کوچولواز دستای گرم ونرم پرستوجون ازخواب پاشد…. پرستوجون هم معطل نکردوخلاصه اینکه برام یک ساک حسابی زد….. وبعد منم چون از کار پرستوحشری شده بودم … اونو مثل یک پروانـه چسبوندم بـه دیوار حموم واون چیزی را کـه دوست داشتم وبراش مـیمـیرم گرفتم توبغل ویک کام حسابی ازهم گرفتیم وچقدرهم هر دولذت بردیم و مزه کرد مخصوصاً کـه دوش هم تو این وسط آب خودشو رو سرمامـیریخت…..
از تعریف محسن هرچهارنفرخندیدیم وپاشدیم رفتیم توی اتاق خواب بزرگی کـه دوتخت دونفره چسبیده بـه هم توی اون بود…..
محسن گفت این اتاق به منظور خوابیدن هر چهارنفر ماآماده است…. وچهارتائی مـیتونیم راحت پیش هم بخوابیم…. چطوره؟…. خوبه؟
گفتم خیلی عالیـه!….
خانمـها وسط من ومحسن هم درون دوطرف انـها طوریکه پرستو تو بغل من ومنیرهم توبغل شوهرش یعنی محسن خوابید……..
از آنشب بـه بعد تقریباً یک هفته ویـا دوهفته درمـیون این برنامـه توی خونـه ما یـا خونـه محسن برگزار مـیشد وزنـهامون را باهم عوض مـیکردیم وتا صبح چهار نفری با هم حسابی حال وعشق مـیکردیم……
این شب زنده داری توًام با ی کـه با زنـهای همدیگه داشتیم حدود هشت ماه طول کشید….. بعد از این مدت محسن پیشنـهاد کرد حالا دیگه وقتشـه کـه یک زوج خوشگل وجوانتراز خودمون را بـه این جمع اضافه کنیم ومدتی هم با اونا زنامون راعوض کنیم ویک تنوع لذت بخش همراه با لحظات شیرین وخوشی هم با اونـها داشته باشیم.
همگی از این پیشنـها استقبال کردیم واین برنامـه با اومدن یک زوج جوان کـه زن جوان وخیلی خوشگل وسرخ وسفیدی داشت درخونـه محسن برگزارگردید !…. این برنامـه جدید شش نفره به منظور من وپرستو خیلی جالب و لذت بخش بود… مخصوصاً پرستواز ی کـه با این جوان تازه وارد داشت خیلی سرحال اومده بود ومـیگفت بااون براش خیلی جالب ولذت بخشـه واز همـه مـهمترخیلی انرژی مثبت ونیروازاومـیگیره!!…. منم از با خانم کم سن وسال و فوق العاده جوان وزیبای اون بنام فریبا حسابی حال کردم……. ولی نفهمـیدم محسن چطور وبا چه زبانی اونا را به منظور این کارآماده کرده وآورده بودتوی این کار!….. نمـیدونم؟ …………. شاید کا ر کار منیربوده و یـا مشترکاً با هم انجام داده بودن!!؟؟؟ ………….. به منظور همـین همواره منتظر آن بودم تادریک فرصت مناسب محسن یـا منیر شرح ماجرا را برایم تعریف کنند!!………………..
نویسنده :پرهام
Like this:
[داستان بهشت قسمت دوازدهم | داستان های بدون خاطرات کوس دادن لذتبخش]
نویسنده و منبع: beautyshining | تاریخ انتشار: Thu, 01 Nov 2018 20:53:00 +0000